آه مظلوم خانمان سوز است و خون بیگناه هدر نمیرود!
این شعار نیست،یک باورواعتقاد قدیمی ایرانی است و ما امروز کاملا این باور رو داریم لمس میکنیم.
نظامی که مستانه قهقهه میزد و در رسانه های حکومتی عربده میکشید و حریف میطلبید فکرش را هم نمیکرد که روزگاری به خاک سیاه بنشیند.
بله خاک سیاه!اختلافات درونی نظم مانند موریانه پایه های حکومت را از درون جویده و از نظام چیزی جز ظاهر نمانده!
اوضاع آنقدر قمر در عقرب شده که مرد شماره یک نظام یعنی هاشمی هم افشاگری میکند.
انگار همین دیروزبود که احمدی نژاد به پشتوانه ی مجلس و رهبری در مقابل چشمان خونبار خانواده های داغدار مشغول خودستایی بود.اکنون همان مجلس پرونده ی تخلفش را به قوه ی قضاییه می برد و همان رهبر تهدید به عزلش میکند!احمدی نژاد هم هردو را تهدید میکند!
این گوشه ایی ازهرج و مرج در نظامی است که نظر رهبرش به نظر رئیس جمهورش نزدیکتر است و مجلس هم چون حیوان خانگی به دنبال رهبر میدود!
بزرگترین چالش نظام این است که روشنفکران و اندیشمندان جامعه را سرکوب کرد و اکنون با تیمی روبه رو است که شیطان پرستند!تیمی جادوگر و فالگیر که به جرات میتوان گفت میوه و محصول یک حکومت سرکوبگر و جنایتکار است.
اکنون محصول حکومت به جان حکومت افتاده یا بهتر بگوییم،پسر خانواده پشت لبش سبز شده و داعیه ی آقایی دارد!
این روزها بدترین حالت برای یک حکومت میتواند باشد.طبقه ی اندیشمند جامعه از حکومت حمایت نمیکنند و طبقه ی افراطی جامعه با حکومت درافتاده.
ما به دوران رابین هود برگشته ایم!دوران حکومت جادو و سحر!و این حقیقتی است انکار نشدنی در دل یک نظام دینی و به ظاهر مقدس!
اینها همه تاثیرات خون های بی گناهی است که دوسال پیش ریخته شد.
کشته هایی که در رسانه های حکومتی به سخره گرفته شدند.
وآه بازماندگان و مظلومان که خیلی زود و سریع آتش فشانی شد که همه ی مستان قدرت را سوزاند.
حکومت هیچ وقت فکرش را هم نمیکرد که اینقدر زود اسیر آتشی شود که خود به جان یک ملت مظلوم انداخت و الان چنان آتشی به قلب حکومت افتاده که همه ی حکومتیان انگشت به دهان مانده اند و فقط منتظر آینده و اتفاقات بعدی هستند.
حکومت به مرگ مغزی دچارشده.
هیچ راه کار و راه فراری وجود ندارد.بازی به نقطه های پایانی رسیده.
این حکومت حتی در بیرون مرزها هم طرفداری ندارد.تاجایی که حتی بولیوی هم آن را پس میزند.
دور نیست ایامی که به پاسداشت خونهای ریخته شده ایران را سبز کنیم.فقط اندکی صبر نیاز است.
صبری که میرمان همیشه مارا به آن دعوت میکرد.
صبر کنیم و ببینیم که چگونه موریانه ها آخرین پایه های کاخ را میجوند و سقف آن را بر سرخودشان و کاخ نشینان خراب میکنند.
آینده از آن کسانی است که در این کاخ جایی ندارند.
آینده از آن من است،از آن تو،از آن ما...
فقط صبر کن و با من سرود آزادی را تمرین کن...
که به زودی آن را دست در دست هم در خیابان های شهر خواهیم خواند...
مابیشماریم...
این شعار نیست،یک باورواعتقاد قدیمی ایرانی است و ما امروز کاملا این باور رو داریم لمس میکنیم.
نظامی که مستانه قهقهه میزد و در رسانه های حکومتی عربده میکشید و حریف میطلبید فکرش را هم نمیکرد که روزگاری به خاک سیاه بنشیند.
بله خاک سیاه!اختلافات درونی نظم مانند موریانه پایه های حکومت را از درون جویده و از نظام چیزی جز ظاهر نمانده!
اوضاع آنقدر قمر در عقرب شده که مرد شماره یک نظام یعنی هاشمی هم افشاگری میکند.
انگار همین دیروزبود که احمدی نژاد به پشتوانه ی مجلس و رهبری در مقابل چشمان خونبار خانواده های داغدار مشغول خودستایی بود.اکنون همان مجلس پرونده ی تخلفش را به قوه ی قضاییه می برد و همان رهبر تهدید به عزلش میکند!احمدی نژاد هم هردو را تهدید میکند!
این گوشه ایی ازهرج و مرج در نظامی است که نظر رهبرش به نظر رئیس جمهورش نزدیکتر است و مجلس هم چون حیوان خانگی به دنبال رهبر میدود!
بزرگترین چالش نظام این است که روشنفکران و اندیشمندان جامعه را سرکوب کرد و اکنون با تیمی روبه رو است که شیطان پرستند!تیمی جادوگر و فالگیر که به جرات میتوان گفت میوه و محصول یک حکومت سرکوبگر و جنایتکار است.
اکنون محصول حکومت به جان حکومت افتاده یا بهتر بگوییم،پسر خانواده پشت لبش سبز شده و داعیه ی آقایی دارد!
این روزها بدترین حالت برای یک حکومت میتواند باشد.طبقه ی اندیشمند جامعه از حکومت حمایت نمیکنند و طبقه ی افراطی جامعه با حکومت درافتاده.
ما به دوران رابین هود برگشته ایم!دوران حکومت جادو و سحر!و این حقیقتی است انکار نشدنی در دل یک نظام دینی و به ظاهر مقدس!
اینها همه تاثیرات خون های بی گناهی است که دوسال پیش ریخته شد.
کشته هایی که در رسانه های حکومتی به سخره گرفته شدند.
وآه بازماندگان و مظلومان که خیلی زود و سریع آتش فشانی شد که همه ی مستان قدرت را سوزاند.
حکومت هیچ وقت فکرش را هم نمیکرد که اینقدر زود اسیر آتشی شود که خود به جان یک ملت مظلوم انداخت و الان چنان آتشی به قلب حکومت افتاده که همه ی حکومتیان انگشت به دهان مانده اند و فقط منتظر آینده و اتفاقات بعدی هستند.
حکومت به مرگ مغزی دچارشده.
هیچ راه کار و راه فراری وجود ندارد.بازی به نقطه های پایانی رسیده.
این حکومت حتی در بیرون مرزها هم طرفداری ندارد.تاجایی که حتی بولیوی هم آن را پس میزند.
دور نیست ایامی که به پاسداشت خونهای ریخته شده ایران را سبز کنیم.فقط اندکی صبر نیاز است.
صبری که میرمان همیشه مارا به آن دعوت میکرد.
صبر کنیم و ببینیم که چگونه موریانه ها آخرین پایه های کاخ را میجوند و سقف آن را بر سرخودشان و کاخ نشینان خراب میکنند.
آینده از آن کسانی است که در این کاخ جایی ندارند.
آینده از آن من است،از آن تو،از آن ما...
فقط صبر کن و با من سرود آزادی را تمرین کن...
که به زودی آن را دست در دست هم در خیابان های شهر خواهیم خواند...
مابیشماریم...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
توجه:فقط اعضای این وبلاگ میتوانند نظر خود را ارسال کنند.