با چشمانی بارانی،این شعر رو تقدیم میکنم به همه ی دوستداران اسطوره ی فوتبال ایران،شعری که من چند سال پیش از ناصرخان شنیدم و به عنوان درس زندگی تو ذهنم حک شد:
من آن گلبرگ مغرورم که می میرم ز بی آبی
ولی با خفت و خواری پی شبنم نمی گردم...
من آن گلبرگ مغرورم که می میرم ز بی آبی
ولی با خفت و خواری پی شبنم نمی گردم...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
توجه:فقط اعضای این وبلاگ میتوانند نظر خود را ارسال کنند.